خلاصه: داستان تنهاییای یه دختر ، یه دختر که با وجود آدمای اطرافش
تنهاست…. وجودش عجین شده با تنهایی …. همه ازش میخوان که مقاوم باشه، که با
سرنوشت بجنگه ولی مگه یه دختر چقدر توان داره؟ …. اون منتظره منتظر روزی
که بازی سرنوشت باهاش تموم بشه و به آرامش برسه، یه آرامش ابدی ….
پایان خوش
مقدمه رمان عاشقانه سرنوشت دو همسان :
گاهی وقت ها فکر میکردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز میکشاند ….
اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم و تا چشم گشودم دیدم که
کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن ، وقتی دیدم چگونه پا روی
دلم گذاشتی، از اوج غرور به قعر دلتنگی سقوط کردم …. وقتی که بوی خاک خیس و
سرمای لطیف که از درز پنجره سکوتم ، گونه دلم را نوازش می داد و دل سنگی
احساسم با اولین بارش غربت شکست، باور کردم که همیشه یک پایان انسان را به
سمت آغازی دیگر نمیکشاند …. گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر ….
گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته
نگریست …. گاهی باید پشت حصارحسرت در خاطرات زمانی که، دستهای دلمان را گره
کور عشق زدیم و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم …. باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست وباور کرد پایان
Download